عوامل گسترش اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام در شبه قاره - محمد اسعدی



پیرو کلام امیرعوالم خلقت اعرف الحق تعرف اهله

عوامل گسترش اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام در شبه قاره - محمد اسعدی

عوامل گسترش اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام در شبه قاره - محمد اسعدی

ظهور اسلام در سال 615 میلادی در جزیرةالعرب و گسترش سریع آن در آسیا، به آفریقا و اروپا، نقشة جهان را تغییر داد. نویسنده در این مقاله سعی کرده است عوامل گسترش اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام در شبه قاره را به اختصار واکاوی نماید. شرایط نامناسب سیاسی، مذهبی، فرهنگی و اجتماعی و به ویژه نظام کاستی و طبقاتی ظالمانه و غیر انسانی هندوئیسم، نقشی قوی در فراهم کردن زمینة پذیرش اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام در هند داشته است. محتوای غنی و رهایی بخش اسلام و شخصیت پیام  آورش، ارزش نهادن به انسان و اعطای جایگاه خلیفةاللهی به او، مهاجرت مسلمانان و شیعیان از ماوراءالنهر، ایران و دیگر بلاد اسلامی به هندوستان، حمایت دولت های اسلامی عرب و ایرانی از ترویج و توسعه اسلام، علما و مبلغین، تجار و بازرگانان و ... از جمله مهم ترین عوامل گسترش اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام در شبه قاره محسوب می  شوند که در این مقاله به اختصار مورد بررسی قرار گرفته  اند.

 

مقدمه :

تفکیک عوامل گسترش اسلام از عوامل گسترش مذهب اهل بیت علیهم السلام غیرممکن است، زیرا این ها دو ماهیت با دو محتوای خاص و متمایز از یکدیگر نیستند؛ بلکه صرفاً دو تعبیر و یا دو لفظ با یک معنی و تعریف هستند. تاریخ ظهور و گسترش اسلام و حاکمیت مسلمانان، گواه روشنی بر این حقیقت ناب است که اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام حقیقتی واحدند اگرچه بعدها قدرت مداران سودجو و فرصت طلب، برای رسیدن به اهداف مادی خود، دست به تحریف حقایق روشنی همچون القای وجود تمایز بین اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام زدند و با انحراف افکار عمومی مسلمانان و غیرمسلمانان و تبلیغ این باور نادرست که بین اسلام و مذهب اهل بیت علیهم السلام ـ که بعداً از آن به مذهب تشیع تعبیر شد ـ تفاوت وجود دارد و تشیع نیز فرقه ای در کنار دیگر فرق اسلامی است، بزرگترین جنایت تاریخ را در حق اسلام و مسلمین مرتکب شدند.

اگر در قید نام، عنوان و لفظ نباشیم و به باور و حقیقت نظر داشته باشیم، هم اکنون مسلمانان محبّ اهل بیت علیهم السلام اکثریت قاطع پیروان اسلام را در جهان تشکیل می دهند. درست است که به لحاظ فقهی ممکن است جمعیت مسلمانان به گروه های مختلفی همچون: حنفی، مالکی، حنبلی، شافعی و شیعه تقسیم شود و هریک از این عناوین زیرشاخه های دیگری را در برگیرد، اما به نظر می  رسد این تقسیمات چندان بیان گر حقیقت نباشد؛ زیرا کسانی بر آن تأکید می  کنند که از وجود چنین تمایزاتی سود می  برند و احیاناً در این اختلافات منافعی را جست و جو می  کنند. بدون تردید اگر با تسامح از آن ها عبور کنیم و به متن جامعه مسلمان ـ با هر عنوانی ـ وارد شویم، موضوع متفاوت خواهد شد. آن ها همه خود را محبّ اهل بیت علیهم السلام می دانند[1] و اسلام خود را نیز اسلام اهل بیت علیهم السلام معرفی می کنند و اگر در باورهای تفضیلی ـ تاریخی آن ها اشکالاتی هم وجود دارد، نه از سرآگاهی و انتخاب، که نتیجة تبلیغات و القائات صاحبان منافع بوده است.

تأمل در چگونگی رسمیت یافتن چهار مذهب فقهی اهل سنت در ایام حکومت بنی عباس که پیروان اهل بیت علیهم السلام تحت فشار و محدودیت شدید قرار داشتند، به گونه  ای که برای حفظ جان خود، از بیان مذهبشان خودداری می  کردند و با بهره  گیری از شیوة تقیه، برای خود مصونیتی نه  چندان مطمئن فراهم می  کردند، می  تواند در رمز گشایی این حقیقت، نقش مؤثری داشته باشد. براساس اسناد موجود و موثق و به نقل از صاحب روضات: «در میان علما چنین شهرت یافته که چون اهل تسنن، در زمان خلفای عباسی، دیدند مذاهب فقهی متشتّت و آرا در احکام فرعی مختلف و اهوای فقیهان متفرق گشته؛ به  طوری که ضبط آن ها از حیّز امکان خارج گشته؛ چه هریک از صحابه و تابعان و اتباع ایشان را تا آن عصر مذهبی مستقل و رأی و معتقَدی منفرد در مسایل شرعیة فرعیه و احکام عملیة دینیه پدید آمده و ناگزیر باید آن ها را تقلیل دهند و برخی را به تحلیل برند. پس بر این متفق شدند که برخی از آن مذاهب را برگزینند و عمل به آن ها را مورد اتفاق قرار دهند... پس رؤسا و عقلای ایشان را عقیده متحد و کلمه متفق گردید که از اصحاب هر مذهبی هزارها هزار درهم و دینار بگیرند و بقای آن مذهب را بپذیرند. پس حنفی و شافعی و مالکی و حنبلی، از لحاظ عِدّه بسیار و از لحاظ عُدّه آماده این کار بودند. مالی را که می  خواستند پرداختند و مذهب خود را ثابت و برقرار ساختند. از شیعه که آن زمان به «جعفری» معروف بودند، آن مال را خواستند. ایشان که از لحاظ عِدّه و عُدّه ضعیف بودند،[2] در پرداخت مال مقرّر، ناتوانی و سستی کردند و این قضیه در زمانی بود که سید مرتضی ریاست ایشان را داشت و او آن چه توانست در تحصیل و فراهم آوردن آن از شیعیان کوشش کرد؛ لکن دست  تنگی و کم  مالی ایشان یا قضای مبرم الهی باعث شد که کوشش وی به جایی نرسد. . . و چنین شد که ناگزیر مذهب شیعه برکنار ماند و چهار مذهب فقهی سنی رسمیت یافتند».[3]

در عین حال اگر بخواهیم با ادبیات معمول موضوع را پی بگیریم، تاریخ دقیقی برای ورود تشیع[4] به هند نمی  توان تعیین کرد؛ ولی بروز و ظهور رسمی آن به بعد از قرن هشتم هجری باز می  گردد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

پیش زمینه ها :

تاریخ  نگاران، وضعیت سیاسی، مذهبی و اجتماعی کهن  ترین مهد تمدن بشری[5] یعنی شبه قاره هند را در قرن هفتم میلادی هم زمان با بعثت پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله وسلم چنین گزارش کرده  اند:

1. عرصة سیاسی :

در پی هجوم «هون»های وحشی، هندوستان نیز مانند بخشی از اروپا و نقاط دیگر آسیا ویران و بیش از یک قرن در آشوب و فساد غوطه ور بود و تمدن عظیم امپراطوری «گوپتا»ها در آستانه نابودی قرار گرفت.

هم زمان با ظهور اسلام، شخصی به نام «هرشه ـ وردنه» از خاندان گوپته، در اوایل قرن هفتم میلادی در شمال هندوستان حکومتی مقتدر به وجود آورد (606 – 684 م) که پایتخت آن شهر «کنوج» بود. در همان ایام (618 – 642 م) «پولکشین دوم» از سلسله «چالوکیه»، در جنوب هندوستان حکومتی قوی و وسیع در دست داشت که حتی توانست یک بار «هرشه» را شکست دهد. سلطان دیگری به نام «کومارا» نیز در «آسام» حکومت مستقلی داشت.[6]

2. عرصه مذهبی :

هندیان در اکثر ادوار تاریخ شبه قاره، با مذهب بیشتر از سیاست و اقتصاد سروکار داشتند.[7] ادیان هندی پیروان خویش را به انزوای اجتماعی و بریدن از علایق مادی دعوت می کنند. در عصر ظهور نبوی، ادیان و مذاهب گوناگونی در هند وجود داشتند که همة آن ها شاخه هایی از سه دین هندی شامل: هندوئیسم، جینیسم و بودیسم بوده  اند.

صرف نظر از تعالیم و آموزه های این ادیان و بحث های فلسفی و کلامی آن ها، در هندوستانِ متمدن آن روز، اثری از یک مکتب توحیدی، ناب وجود نداشت. در مکتب رسمی هندوئیسم، نوعی تثلیث به نام «تری مورتی»[8] وجود داشت. هندوها جریان آفرینش و اراده جهان را به سه مرحله اساسی آفرینش، اداره و انهدام تقسیم می کردند و سه خدای برهما، ویشنوا و شیوا را به ترتیب متصدی سه مرحلة فوق می دانستند. اما در مرحلة تقدیس و پرستش، به اندازه ای سطح این عمل مقدس را پایین می آوردند که کمتر موجودی را می توان یافت که حداقل یک بار توسط هندوها پرستش نشده باشد.

ویل دورانت پس از ذکر پنج خدای هندوها می نویسد: «این ها فقط پنج خدا از سی میلیون خدای هندوها به شمار می روند و ما اگر بخواهیم به نام بردن آن ها هم اکتفا کنیم، یک صد مجلد کتاب لازم است». «تاریخ ادیان هند» تعداد خدایان هندوها را در میان عوام، سیصد میلیون می شمارد. [9]

براساس عقیدة تناسخ و حلول، هندوها معتقدند: روح خدا در بسیاری از موجودات حتی حیوانات و حشرات حلول می کند و خدایی می کند؛ مثلاً فیل خدایی می شود به نام گالشا. میمون ها، افعی ها و مارها ـ مخصوصاً مار خطرناک « ناگا» ـ در میان هندوها به رتبة خدایی می رسند. به افتخار افعی ها معابد زیادی از جمله معابد معروف میسور شرقی ساخته شده که در آن ها تعداد فراوانی خزنده توسط روحانیون پذیرایی می شدند و شیر، موز و غذا در مدخل لانه مارها می گذارند. به افتخار افعی ها جشن های مذهبی برپا می کنند. نهنگ ها، شیرها، طوطی ها و حتی موش ها از این پرستش بی بهره نماندند؛ گرچه گاوها موقعیت بهتری نسبت به دیگر حیوانات پیدا کردند.

3. عرصة اجتماعی :

هندوئیسم، نظام طبقاتی را (که از حدود قرن 15 پیش از میلاد همراه با آریایی ها به هند وارد شد)[10] به فلسفه ای که خود برای آفرینش جهان یافته، متکی می کند و درنتیجه، آن را امری حتمی و غیرقابل اجتناب تصور می نماید. براین اساس، برهما، اولین مرد و زن جهان را به نام «منو» و «شاتاروپا» آفرید؛ سپس طبقات چهارگانه بشر را به صورت زیر از «منو» به وجود آوردکه هریک وظایف، احکام اخلاقی و جایگاه اجتماعی خاص خود را دارند:[11]

الف) برهمنان[12] (روحانیان و آموزگاران) را از سر «منو»؛

ب) کشاتریا[13] (فرمانروایان و جنگ جویان) را از دستان او؛

ج) ویشیه  ها[14] (تجار و کشاورزان) را از ران او؛

د) شودره  ها[15] (خدمت کارها، افراد پست و حقیر) را از پاهای او.[16]

این ها طبقات اصلی هستند و تا سه هزار فرع نیز برای آن ها گفته شده است. هریک از این طبقات دارای حدود، تکالیف و امتیازات خاصی بودند. طبقه، قابل جابه جایی نبود و هرکس در هر طبقه ای به دنیا می آمد، در همان طبقه تا پایان عمر ماندگار بود.[17] برهمنان طبقه برتر بودند و طبق قانون  نامه «مانو»، از جانب خداوند در رأس جمیع مخلوقات قرار داشتند و همه اموال ـ جهان در درجه اول ـ ملک برهمنان بود و آن ها از مالیات نیز معاف بودند. برهمن هر جنایتی را که مرتکب می شد محکوم به اعدام نمی شد. البته در مقابل این امتیازات، تکالیف و محدودیت های سختی هم داشتند.

در نظام طبقاتی هندوئیسم اگر فردی از طبقه پست به کتاب های مقدس گوش فرامی داد، گوش او را از مواد مذاب آتشین پر می کردند و اگر تلاوت می کرد، زبانش را می بریدند و اگر حفظ می کرد، بدنش را دو نیم می کردند. آن ها حق نداشتند به بیست و چهار قدمی طبقات بالاتر و هفتاد قدمی یک برهمن نزدیک شوند. هم چنین نمی توانستند از چاه های عمومی آب بردارند و به معابد مخصوص برهمنان بروند.

براساس قانون  نامة« مانو»، زنان هند، به استثنای زنان بزرگ زاده و اصیل و زنان روسپی معابد، از تحصیل علم و کسب دانش «وداها» محروم بودند،[18] مانند برده ها حق مالکیت نداشتند و دست رنج آنان به جیب شوهران و اربابانشان می رفت. [19] رسم خشن ساتی، یعنی سوزاندن بیوه با جسد شوهرش نیز از دیگر رسوم هندو است.[20]

آن چه اشاره شد شمه ای از وضعیت و شرایط ظالمانه، تبعیض آمیز و غیرانسانی حاکم بر جامعه هند در ساحت های مختلف، هم زمان با ظهور نبی رحمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم است که وجود هریک از آن ها به تنهایی برای گرایش مردم به اسلام کافی بود.

عوامل مؤثر در گسترش اسلام و مکتب اهل  بیت علیهم السلام در هند

1ـ اسلام و پیام آورش:

ویژگی های اسلام و پیام آور بزرگ آن، به گونه ای بود که هرکس دربارة آن ها می شنید علاقه مند می شد که بیشتر بشنود و بداند. پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نه شاهزاده بود، نه اشراف زاده و نه در طبقه روحانیون قرار داشت؛ بلکه یتیم زاده ای امّی بود که با بردگان می نشست، غذا می خورد وخود را بنده خداوند می دانست.[21] خدایی که او پیام آورش بود، یگانه بود[22] و خدای همه مردم.[23] در نگاه خدای اسلام، تفاوتی بین شاه و گدا، فقیر و غنی، روحانی و عامی و ... وجود ندارد جز به تقوی؛ گرامی ترین مردم در نزد خداوند باتقواترین آن ها هستند.[24]

برخی از محورهای اساسی پیام اسلام که آن را از سایر ادیان، از جمله ادیان هندی متمایز می کند و نقش جدی در پذیرش اسلام توسط بخشی از جامعه هند داشته عبارتند از:

الف) توحید

از نگاه اسلام، جهان آفرینش، پدیدآمدة قدرتی والا و برتر به نام خداوند است که همة صفات زیبا و نیکو در او جمع است. آن چه در هستی وجود دارد مقهور او و در بندگی  اش همگان شریک و همطرازند و هیچ کس و هیچ چیز با هیچ عنوانی (فرزندی، همسری، هم شأنی و...) از دایره بندگی خدا بیرون نیست. بندگان همه چیز را از او دارند و او سررشته دار پیدایش و ادامه حیات آن هاست.[25]

توحید قرآن شناختی، منطق فکری و اندیشه  ای است که در بنای جامعه، ادارة آن، ترسیم خط سیر آن، تعیین هدف آن و تأمین عناصر حفظ و ادامه آن، تأثیر اساسی و تعیین کننده ای دارد و رکن اصلی ایدئولوژی اسلام است.[26]

برای درک وابستگی جهان و انسان به قدرت برتر، باید بدانیم که اولاً جهان به قصدی و برای هدفی آفریده شده و ثانیاً انسان با داشتن خرد و نیروی تصمیم و اراده باید در راهی که به سمت هدف و دارای جهت درست است گام بردارد و ناگزیر، این هدف و جهت را بشناسد.[27]

آفریدگاری و سیطرة تکوینی خدا، مستلزم آن است که زمام قانون گذاری و تشریع نیز در قبضة اقتدار و اختیار او باشد و همگان ملزم به تبعیت از قانون خدا باشند.[28] دانش بی پایان خدا مستلزم آن است که صلاحیت تنظیم مقررات بشری در انحصار او باشد.[29]

عبودیت یکسان همه موجودات در برابر خدا مستلزم آن است که هیچ یک از بندگان خدا، خودسر و مستقل، حق تحکم و فرمان روایی بر بندگان دیگر را نداشته باشند و زم امدار، مدیر و مدبّر امور زندگی انسان ها کسی باشد که خدا او را به حکومت برگزیده است.[30]

ب) عدالت

گسترش و استقرار عدالت در زمین از مهم ترین اهداف بعثت انبیای الهی بوده است. [31] پیامبراسلام صلی الله علیه وآله وسلم یک ساعت رفتار عادلانه را بهتر از هفتاد سال عبادتِ شبانه روزی می داند.[32] بی تردید اهمیت این اصل اساسی به حدی بوده است که اهل  بیت علیهم السلام آن را پس از اصل توحید بیان فرموده اند و شیعیان از آن حفاظت کرده اند. براساس این اصل که بر بینش توحید استوار است، تمایزهای اجتماعی و وجود طبقات ممتاز در کنار عامه مردم، ستم بزرگ تاریخ بشری است. زیربنای اعتقادی این وضع ظالمانه به صورت  های مختلفی در باور اجتماعات بشری وجود داشته است؛ گاه به این صورت که خدایان مختلف که آفرینش و تدبیر طبقات مختلف را در دست دارند، هر طبقه ای را با مزایا و حقوقی خاص به وجود آورده اند؛ گاه به این صورت که خدای واحد، گروهی از بشر را با مزایایی در خلقت و طبیعت آفریده و آن ها را از ویژگی های حقوقی برخوردار ساخته است و گاه به صورت های دیگر. لذا برخورداری های اختصاصی طبقات بالا، موهبتی طبیعی و محرومیت های طبقات پایین نیز ضرورتی فطری قلمداد گردیده است.

در نگاه عدل محور اسلام این باورها محکوم و مردود است. همه انسان ها بندگان خدایند و در برابر قانون مساوی.[33]حتی پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله وسلم که اشرف پیامبران بوده است، بندة خداوند و رسول او معرفی می شود[34]و این عنوان بزرگ، جایگاه متمایزی از دیگر انسان ها در برابر قانون به وی نمی دهد.

اسلام برای اندیشة «برابری عمومی» در برابر قانون ـ که همواره به صورت یک مسألة سیاسی و اجتماعی مطرح بوده و امروز نیز در جوامع مختلف با همین عنوان مورد توجه است ـ مبانی فلسفی و علمی تعریف کرده است؛ تا اولاً: آن را اصلی مسلّم و طبیعی معرفی کند؛ ثانیاً: «تساوی و برابری» را تا «اخوّت و برادری» ارتقا دهد[35] و ملاک برتری بین آن ها را تقوا، پرهیزکاری و پارسایی بیشتر تعیین نماید.[36]

ج) رابطه مستقیم میان خداوند و انسان

اسلام واسطة میان انسان و خدا را از میان برد و برای اولین بار، ارتباط مستقیمی را میان آن دو اعلام کرد: «وَإذَا سَألكَ عِبَادِي عَنِّي فَإنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إذَا دَعَانِ...»؛

«هرگاه بندگان من از تو دربارة من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى كنم. ».[37]

د) محبت

روح و جوهر اسلامِ اهل بیت علیهم السلام، عشق و محبت است. بدون داشتن عشق و محبت هیچ کس نمی  تواند وارد این مکتب شود و وظایف دینی  اش را به طور شایسته انجام دهد. برید عجلی می  گوید:

در محضر امام باقر علیه السلام بودم. مسافری از خراسان ـ که آن راه دور را پیاده طی کرده بود ـ حضور امام شرفیاب شد. پاهایش را که به خاطر کثرت مسافت شکاف برداشته بود، از کفش درآورد و رو به امام علیه السلام کرد و گفت: به خدا سوگند که دوستی شما اهل بیت مرا تا این جا آورد. امام فرمود: «به خدا قسم، اگر سنگی ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور کند و قرین گرداند. آیا دین چیزی غیر از دوستی است؟»[38]

اهمیت «محبت» به حدی است که آیات فراوانی در قرآن به این موضوع اختصاص یافته است. این آیات را می  توان به چهار گروه تقسیم کرد:

ـ توصیف دوستی مؤمنان نسبت به خداوند و دیگر مؤمنان؛ مانند: «وَالَّذینَ آمَنُوا اَشَدّ حُبّاً لله»؛[39]

ـ توصیف دوستی خداوند نسبت به مؤمنان؛ مانند: «إنّ الله یُحبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ المُتَطهِّرین»؛[40]

ـ توصیف دوستی های طرفینی؛خداوند و مؤمنان و مؤمنان با یکدیگر مانند:

« قُلْ إن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»؛[41]

« فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»؛[42]

« إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا»؛[43]

ـ توصیف محبت نسبت به علی و اهل بیت مکرّمش علیهم السلام:

« قُل لَّا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» [44]

اینها و ده ها ویژگی جذاب دیگر ـ که در این مقاله، مجالی برای بحث دربارة آن ها نیست ـ زمینه را برای گسترش اسلامِ اهل بیت علیهم السلام در اقطار مختلف جهان، به ویژه شبه قاره هند فراهم کرد؛ ویژگی هایی که محتوای این دین حنیف الاهی را از دیگر ادیان، به خصوص ادیان هندی، متمایز می کرد.

2ـ مهاجرت

صرف نظر از انگیزه و علل مهاجرت که در برخی مواقع تلخ و ناراحت کننده است، یکی از عوامل مؤثری که همیشه در تعاطی فرهنگی بین ملت ها نقشی اساسی داشته، «مهاجرت» است. رمزگشایی از چگونگی شکل گیری تمدن های بزرگ بشری، بدون توجه به نقش مهاجرت در خلق این تمدن ها، راه به جایی نمی  برد. گزافه نیست اگر بگوییم: هیچ یک از جریانات و جنبش  های اجتماعی، بدون بهره  گیری از مهاجرت به نتیجه نرسیده  اند. پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم پس از بعثت، برای تکمیل رسالت و رسیدن به پیروزی و ایجاد جامعه نمونة اسلامی، مامور به مهاجرت شد و اهمیت آن به قدری بود که مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت.

آشنایی مردم هند با اسلام، ابتدا از طریق مهاجران و سیاحان عرب بوده است. جواهر لعل نهرو می گوید:

عرب های مسلمان به هند رفت و آمد داشتند؛ در این جا مساجدی می ساختند و گاهی مذهب شان را تبلیغ می کردند و حتی بعضی اوقات کسانی هم به مذهب ایشان می گرویدند و معتقد می  شدند. چنین به نظر می رسید که در آن زمان، هیچ نوع مخالفتی با مذهب جدید وجود نداشت و تصادم و برخوردی میان دین هندو و اسلام پیش نمی آمد.[45]

سال ها طول کشید تا تشیع توانست با مهاجرت و مسافرت ـ انفرادی یا جمعی ـ نفوذ کند. به گفتة هالیستر:

اثنی عشریه به تدریج و پیوسته به هند آمدند. به مفهوم معمول در جنگ های معاصر، ورود ایشان سنجیده و برنامه ریزی شده نبود... اثنی عشریه به نام مسلمان به هند آمدند و تاریخ، بیشتر آنها را تنها به این نام می شناسد. این که معدودی از آن ها به مقامات عالیه رسیدند، معلوم می دارد که در کل تعدادشان بسیار زیاد بوده و به همین نسبت سهم به سزایی در بهبود زندگانی این سرزمین داشته اند. [46]

دلایل مهاجرت شیعیان به هند :

به طور کلی مهاجرت فردی یا گروهی از نقطه  ای به نقطة دیگر، دلایل و انگیزه  های مختلفی می  تواند داشته باشد. در این جا به سه مورد محوری در مهاجرت شیعیان به هند اشاره می  شود:

الف) فشارهای سیاسی و تهدیدات امنیتی حکام سنی

تعامل ناشایست حکام اموی و عباسی با شیعیان و پیروان اهل  بیت علیهم السلام زمینه مهاجرت آنان را به سرزمین  های دور و نزدیک فراهم کرد. به گفته هالیستر:

علویان نخستین پناهندگانی بودند که بر اثر آزار و تعقیب مکرر حکومت های اموی و عباسی، در جست وجوی مأمنی برآمدند. این جویندگان آزادی مذهبی، در این جا نیز جزیی ازکشوری شدند که آن ها را پذیرفته بود و برای نفوذ در این سرزمین، راه های مسالمت آمیز را به روش های قهرآمیز ترجیح دادند و با توسل به تقیه ـ که از اصول اعتقادی آن ها بود ـ خود را با پنهان ساختن هویتشان از دیگران حفظ می کردند.[47]

ب) حمله مغولان به ایران

یکی از پیامدهای زیان بار جنگ ها، مهاجرت مردم و پراکندگی جوامع جنگ  زده است. در کتاب تاریخ مغول می  خوانیم:

در میان ممالک اسلامی، سه قسمت بود که پایکوب سمّ ستوران نشد و امرا و سلاطین آن ها بوسیلة قبول خراج  گزاری و تبعیت از مغول، راه ایشان را به آن حدود سد کردند و نگذاشتند حال ماوراءالنهر و خراسان را پیدا کند. آن سه قسمت یکی جنوب ایران بود و دو قسمت دیگر بلاد روم و هندوستان غربی که هر سه از مراکز عمدة انتشار زبان فارسی و امرای آن ها از مشوقین بزرگ ادبیات و شعر این زبان محسوب می  شدند. به همین جهت این سه ناحیه ملجأی شد برای کسانی که از شر قتل عام مغول می  گریختند.[48]

اینان فقط مردم عادی نبودند بلکه هزاران نفر از دانشمندان، هنرمندان، نویسندگان، نخبگان و. . . بودند که محل زندگی خود را ترک و از جمله به هندوستان مهاجرت کردند. آرنولد می  گوید:

سادات هند از فرمانروایان، سرداران، ادبا، معلمان و اولیا، همه نقش مهمی در تاریخ تمدن اسلام ایفا کردند... این اولیا، فقها، شعرا، ادبا و نیز سربازان، لطافت و ظرافت طبع ایرانی را برای هندیان به ارمغان آوردند.[49]

ج) استقبال سلاطین هندی از مهاجران

با از بین رفتن حکومت دهلی توسط تیمور، سلسله  های مستقل در ایالات مختلف، برای رونق دادن به میراث دینی و فرهنگی، از اعراب، ایرانیان و اهالی ماوراءالنهر برای اسکان در آن مناطق استقبال می  کردند؛ هم چنین علمای آن ها را اکرام کرده، در مناصب مهم می گماشتند.[50]

3ـ حمایت حکومت های مسلمان

بررسی نقش حکومت های مسلمان در گسترش اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام در دو مرحله قابل بررسی است؛ مرحلة اول حکومت های عرب مسلمان را شامل می  شود. اما مرحلة دوم، حکومت های ایرانی را در برمی  گیرد.

الف) حکومت های عرب مسلمان

اسلام در نیمة نخست قرن اول هجری، حضور خود را در مرزهای هند تثبیت کرد. پیشرفت سریع اسلام در شبه جزیره عربستان و سپس ایران ـ که به مثابه دروازه هند بود ـ پیام ورود بسیار نزدیک اسلام را برای مردم هند به همراه داشت. اگرچه اولین تهاجم مسلمانان به هند در زمان خلیفه دوم رخ داد، اما این تهاجم منجر به ورود و استقرار مسلمانان در هند نگردید. مدتی بعد (آن طورکه بلاذری می  گوید):

در آخر سال سی و هشت و آغاز سال سی و نه هجری قمری، به هنگام حکومت علی بن ابی طالب، حارث بن مره عبدی، داوطلبانه و با اجازة امام علی علیه السلام به آن شهر رفت و ظفر یافت و غنایم و بردگانی به چنگ آورد و در یک روز هزار رأس قسمت کرد. سپس وی و همراهانش و گروه اندکی در سرزمین قیقان کشته شدند. قتل وی در سال 42 رخ داد و قیقان از جمله بلاد سند در نزدیکی خراسان است.[51]

به گفته ابن اثیر، در زمان حضرت علی علیه السلام نیروهای عرب پس از عبور از مرزهای سند و تسخیر سیستان، نظام اداری آن را تجدید سازمان نمودند. بخشی از مردم «جات» از منطقه سند ارادتی عمیق نسبت به حضرت علی علیه السلام داشتند تا آن جا که برخی از آنان با انتساب الوهیت به ایشان موجب خشم آن حضرت شدند.[52]

در «طبقات ناصری» آمده است:

«شنسب» جد «غوریان» که فاتح شمال هند بود، به دست حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام اسلام آورد و با امام پیمان وفاداری بست و از ایشان، مقررات و دستورالعمل هایی را گرفت و با پایان دوران حکمرانی «شنسب» در مراسم تاج گذاری حاکم جدید، میثاقی که توسط حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام نوشته شده بود، به زمام دار جدید تحویل داده شد و او نیز متعهد شد که به شرایط و مفاد آن عمل کند.[53]

آنان مریدان آن حضرت بودند و عشق ایشان و اهل  بیت پیامبر علیهم السلام در عقایدشان ریشه دوانده بود. در زمان حکومت بنی امیه، در سراسر قلمرو امپراطوری اسلامی، اهل  بیت علیهم السلام مورد لعن قرار می گرفتند؛ اما اتباع پادشاهی «غوریه» از این روش زشت و ناپسند تبعیت نکردند.[54]

محمد قاسم فرشته تصریح می کند که متفکران و دانشمندان منطقه غور، به ملاقات اهل  بیت علیهم السلام می رفتند و با روش و مسلک آنان آشنا می  شدند. مثلاً «ابوخالد کابلی» از اصحاب محمد بن حنفیه بود، اما پس از چندی از او روی گردان شد و به جمع مریدان امام زین العابدین علیه السلام درآمد. وی بارها به مدینه رفت و با امام محمد باقر و امام جعفر صادق, علیهما السلام دیدار کرد.[55]

در زمان معاویه، «مکران» و «قصدار» به دست سنان بن مسلمه هزلی فتح شدند؛ این دو منطقه  ای که از نواحی مرزی هند به شمار می آمدند. مسلمانان تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی نتوانستند در عمق شبه قاره نفوذ کنند.

در دوران خلافت ولید بن عبدالملک، حجاج که ولایت عراق، خراسان و نواحی هم مرز با هندوستان را برعهده داشت، محمد بن قاسم را ـ که یک جوان 17 ساله عرب بود ـ مأمور فتح سند کرد.[56]

محمد بن قاسم مکران را قرارگاه خود کرد و از آن جا به سوی سند لشکر کشید.[57] او توانست «دیبل» (مقر مذهبی مهم هندوهای مرزی) را تصرف کند و از مسیر مهران وارد سند گردد و آن جا را تصرف کند. محمد بن قاسم پس از قتل پادشاه آن جا (راهر) و چیرگی بر سند، عازم «ملتان» شد و آن شهر را نیز تصرف کرد.[58]

جواهر لعل نهرو می گوید:

دراوایل قرن هشتم، به سال 712 میلادی، عرب ها با فتوحات خود به حدود سند رسیدند و آن جا را اشغال کردند؛ اما در همان جا متوقف گشتند و در هند پیش نرفتند. حتی ایالت سند هم پس از حدود نیم قرن، از تسلط عرب ها بیرون آمد و در آب ها یک حکومت مستقل اسلامی تشکیل شد.[59]

در سال 710 میلادی، محمد بن قاسم که فرمانده سپاه عرب بود، دره سند را فتح کرد و تا حدود مولتان در پنجاب غربی رسید. این پیشرفت، حداکثر فتوحات اعراب در هند بود. فتوحات مسلمانان در هند چند قرن بعد صورت گرفت. اما تماس عرب ها با مردم هند ـ که از همان زمان شروع شد ـ نتایج فرهنگی و معنوی بزرگی به بار آورد.[60] حفظ روابط فرهنگی هند با مسلمانان، زمینه های گسترش اسلام را در آن زمان کم و بیش فراهم کرد.

هم زمان با فتوحات چشمگیر محمد بن قاسم در سند و پنجاب، تحولی در مرکز خلافت اسلامی رخ داد که مانع از ادامة پیش روی اسلام در این سرزمین گردید. در این میان، ولید بن عبدالملک خلیفه وقت درگذشت و سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید. او یزید بن ابی کبشه را والی سند کرد و یزید بن ابی کبشه به دلیل خصومت شخصی، محمد بن قاسم را دستگیر و روانه زندان کرد.[61] پس از کشته شدن محمد بن قاسم و نیز جنگ قدرت در مرکز خلافت، سند و پنجاب به فراموشی سپرده شدند.

سلسله شنسبانی، ابومسلم خراسانی را در قیام هایش علیه بنی امیه حمایت و پشتیبانی می کردند و دشمنان اهل  بیت علیهم السلام را از بین می بردند. اما بازداشت و حبس ائمه علیهم السلام در اوایل دوران حکومت بنی عباس، ارتباط رهبران این مناطق را با ایشان قطع کرد.[62]

منصور، خلیفه دوم عباسی«عمرو بن حفص» را به عنوان حاکم سند تعیین کرد. ابن اثیر، عمرو بن حفص را که در سال 151هـ استان دار سند بود، شیعه می  داند.[63]

ب) حکومت های ایرانی

جواهر لعل نهرو معتقد است: «در میان نژادها و ملت های بسیاری که با هندوستان رابطه و در تمدن و فرهنگ هند نفوذ داشته اند، قدیمی تر و مداوم تر از همه، ایرانی ها بوده اند».

روابط ایران و شبه قاره هند، قبل از اسلام، بر اساس نژاد مشترک، زبان مشترک و آداب و رسوم مشترک بوده است. ایران و شبه قاره هند، از طریق زبان پارسی دری همان رابطه ای را ایجاد کردند که قبل از اسلام با زبان های پهلوی، اوستایی و سانسکریت ایجاد کرده بودند.[64]

از آن جا که سیاست کلی سلسله صفویه از یک سو نشر و گسترش تشیع بود و از سوی دیگر، زمینه  های لازم در بخش  هایی از هند فراهم شده بود، درنتیجه، روابط بسیار فاخر، گسترده و عمیقی بین صفویه و سلاطین و حکومت های شیعة هند ایجاد شد.

همه پادشاهان صفوی روابط بسیار نزدیکی با سلاطین و حکومت های هند داشتند. اگرچه در عهد شاه صفی روابط به سردی گرایید و با به قدرت رسیدن شاه عباس دوم به تدریج سردتر شد و در دوره شاه سلیمان و سلطان حسین نیز این روند ادامه داشت، اما عهد سه پادشاه اول صفوی دوران طلایی روابط محسوب می  شود.

بابر شاه، با حمایت شاه اسماعیل، بخارا و سمرقند را تسخیر کرد و در سال 932ق سلسله گورکانیان را بنیاد نهاد.

همایون شاه (فرزند بابر) پس از شکست از شیر شاه سوری، به ایران پناهنده شد. وی در سال 950ق وارد خراسان شد و با استقبال گرم محمد میرزا، فرزند ارشد شاه طهماسب روبه رو شد. وی پس از پذیرایی  های مفصل و اکرام و احترام و نیز پذیرش مذهب شیعه، به همراه ده هزار قزلباش ـ پس از زیارت امام رضا علیه السلام ـ راهی هندوستان شد و با حمایت شاه طهماسب، سلطنت را بازپس گرفت.[65]

در زمان جهانگیر شاه، شیعیان در دکن، به نام شاه عباس خطبه می  خواندند و از او به عنوان خلیفه و شاه بزرگ اسلامی وقت نام می  بردند.[66]

حکومت های شیعی در هند :

1) بهمنی  ها : پادشاهان مسلمانی که طی سال های 748 تا 932ق در فلات دکن حکومت می کردند، سلسله «بهمنی» نامیده می شوند. مؤسس این خاندان، «علاءالدین حسن بهمن شاه گنگو» بود. سلاطین «بهمنیه» ارتشیان، دانشمندان و تاجران ایرانی را به اقامت در کشورشان ترغیب و تشویق می کردند. بیشتر مهاجران ایرانی شیعه بودند و هیچ فرصتی را برای آماده کردن زمینه رشد تشیع در دکن، از دست نمی دادند. از ابتدای تأسیس این خاندان، مسلمانان دکن به طور معمول به زیارت مرقد مطهر حضرت علی، امام حسین و امام رضا علیهم السلام می رفتند.[67]

2) عادل شاهیان : یوسف عادل شاه( 895 ـ916ق) بنیان گذار پادشاهی بیجاپور با تبعیت از سلسله صفوی به آیین ها و مراسم عبادی عمومی در قلمرو خود صبغة شیعی داد. پس از او پسرش اسماعیل(916ـ941ق) تشیع را در نظام اداری مستحکم نمود و حتی نام پادشاه صفوی در خطبه نماز جمعه خوانده می شد.[68]

3) نظام شاهیان : برهان اول(915ـ961ق) دومین فرمان روای «احمدنگر» با هدایت وزیر دانشمند و وارسته  اش به مذهب اهل  بیت علیهم السلام درآمد و آن را مذهب رسمی نظام شاهیان اعلام کرد. با پذیرش این مذهب، جمع زیادی از علمای شیعه توسط شاه طاهر، برای تقویت و گسترش تشیع، به احمدنگر دعوت شدند.[69]

4) قطب شاهیان : سلطان قلی قطب شاه (918ـ950ق) این سلسله شیعی را (918ـ 1098ق) در «گلکنده» و سپس «حیدرآباد» تأسیس کرد که در آن به نام امامان دوازده گانه شیعه علیهم السلام خطبه خوانده می شد. حیدرآباد تا مدت ها مرکز تشیع بوده است. میرمحمد مؤمن استرآبادی، نقش به سزایی در این حکومت و گسترش تشیع داشت.[70]

5) سلسله «چک»ها در کشمیر : میرسید علی همدانی، معروف به شاه همدان، تأثیر ماندگاری در حیات کشمیر برجای گذاشت. شاه همدان در سال 774ق برای نخستین بار وارد کشمیر شد. هفتصد تن از سادات ایرانی، شاه همدان را در این سفر همراهی می کردند. هندوها و بت پرستان در کشمیر به دست شاه همدان، اسلام آوردند. مسلمانان کشمیر شاه همدان را بنیان گذار اسلام در کشمیر می دانند.[71] اما حاکمیت سیاسی تشیع در کشمیر بعدها در سال 968ق با حاکمیت سلسله «چک»ها اتفاق افتاد.

در عصر سلطان زین العابدین(823 ـ 875 ق) سلسله«چک»ها از «دردستان» به هند آمدند و به خاطر سیاست های او به قدرت رسیدند. این سلسله توسط میر شمس  الدین عراقی به تشیع گراییدند و در جریان کشمکش های قدرت در سال 968ق به فرمان روایی کشمیر رسیدند. در دوران حکومت سلسله چک، خطبه را به نام دوازده امام علیهم السلام می خواندند. میر شمس الدین عراقی، ساکنان «بلتستان» در منطقه «لداخ» کشمیر را شیعه کرد و امروز نیز در این منطقه شیعیان در اکثریت مطلق می باشند. در دوران حکومت صفوی در ایران، شیعیان بلتستان خطبه را به نام دوازده امام علیهم السلام و پادشاهان صفوی موسوی ایران می خواندند. قاضی نورالله شوشتری در سال 1591م به کشمیر رفت و با روحانیون محلی شیعه تماس برقرار کرد و با کوشش های خود، پایه ها و موازین تحقیقی و علمی علمای شیعه را در کشمیر بالا برد.

6) حکومت شیعی «اوده» : ميرمحمدامين موسوي، بنيان گذار سلسلة نوابان «اوده » بود كه با استفاده از ضعف حكومت مركزي و ياري گروهى از مسلمانان ، قدرت برتر هندوان را در اوده از ميان برد. او فيض آباد را به عنوان تختگاه خود برگزيد. پس از مرگ وي، برادرزاده اش منصور با لقب « صفدرجنگ» به حكومت رسيد. او که آداب مذهبی را بسیار رعایت می کرد، در سال 1152ق وزارت امپراتوري مغولان هند را يافت . افزايش نفوذ نواب اوده در دستگاه حكومت مركزي ، باعث گسترش نفوذ ايرانيان در دستگاه حكومت مغولان هند شد. لکنهو مرکز سلاطین شیعه (اوده) ـ که دو قرن پایگاه شیعه بود و آثار و مظاهر فراوانی مانند امام باره  ها و حسینیه  ها در خود جای داده ـ تا روزگار ما باقی مانده است.[72]

علاوه بر مواردی که اشاره شد، حکومت های شیعی دیگری مانند: دهلی، آگره و لاهور نیر در عهد مغولان هند با کمک صفویان به قدرت رسیدند و سپس با همراهی ایرانیان مهاجر، فرهنگ و تمدنی ماندگار در آن دیار آفریدند که به خاطر اختصار از آن ها عبور می کنیم.[73]

4ـ علما و مبلغین مسلمان

بی تردید، علما و مبلغین، نقشی مهم در انتقال پیام مکتب اسلام و اهل  بیت علیهم السلام در هند ـ طی ادوار مختلف ـ ایفا کرده  اند. البته چنین نبوده است که همواره علما و مبلغین در کسوت خود، به تبلیغ اسلام و تشیع بپردازند؛ بلکه در بسیاری مواقع، به خاطر شرایط سیاسی، امنیتی و... با عناوین دیگری مانند تاجر، بازرگان و... وارد هندوستان می  شدند و با حضور در بین مردم و ایجاد ارتباط با آن ها و اطمینان از شرایط، به تبلیغ باورهای خود به صورت محدود می  پرداختند. آرنولد در کتاب «Bridging of Islam» می گوید: «راجه های بت پرست در شمال گجرات، با وعاظ و تجار شیعه خوش رفتاری می کردند و از احسان و نیکی نسبت به آن ها دریغ نمی ورزیدند و گروه زیادی از بت پرست ها در ظل مساعی این وعاظ، تشیع را پذیرا گشتند».[74]

یکی از فضلای بُهره ای در کتاب «المجالس السیفیه» خود آورده است:

«المستنصر بالله فاطمی» (419 – 487ق) خلیفه مصر، واعظ عبدالله را به سوی دعات یمن فرستاد تا نزد آن ها زبان هندی را فرا گیرد؛ آن گاه برای تبلیغ به سوی هند رهسپار گردد. وقتی عبدالله به هند رسید، ورود او به گجرات مصادف با روزگاری بود که «راجه جی سنگیر» بر گجرات حکم می راند. وی نسبت به اسلام شدیداً دشمنی می ورزید و میان مسلمانان به تبه کاری دست می یازید و رفتارش، به عکس راجه های پیشین بود. لذا عبدالله نتوانست آشکارا به ترویج و نشر دعوت خود توفیق یابد؛ بلکه پشت سنگر تقیه به فعالیت می پرداخت.

در یکی از روزهای اقامتش در گجرات، گذرش به چاهی افتاد که آب آن از مدت ها پیش خشک شده بود. آب آن چاه با دعای او جوشیدن آغاز کرد. دو نفر از مسلمانان ساکن گجرات (که شاهد و ناظر این جریان بودند، به مذهب تشیع درآمدند؛ نام یکی از آن ها «کاکا کیلا» و نام دیگری «کاکی کیلی» بود. مع  ذلک عبدالله از حالت تقیه بیرون نمی آمد و برای حفظ جان خویش، از آشکار کردن دعوت به تشیع می ترسید. لذا به اشارة این دو مرد شیعیِ جدیدالتشیع، به سوی پایتخت هند سفر کرد تا به ارشاد «المهنت»[75] پیشوای بزرگ بت پرستان بپردازد.

وقتی وی به المهنت رسید، دید وی سرگرم تعلیم حروف هجا به اطفال هندی است. عبدالله با سخنانی جالب که برای المهنت سخت شگف انگیز می نمود، با او به گفت وگو نشست. آن گاه عبدالله از او خواست که با وی خلوت کند. وقتی محیطی خالی از اغیار فراهم آمد، عبدالله در مباحث عرفانی به مناظره آغاز کرد و تا آن جا این مناظره را ادامه داد که المهنت اسلام آورد و مذهب تشیع را پذیرا شد.

«بهارمل» وزیر اعظم «راجه سنگیه» پیرو المهنت بود و نسبت به حرف های او گوش شنوایی داشت. المهنت راجه را ـ پس از موعظه های بلیغ و مؤثر و ادلة رسا ـ مسلمان کرد و سرانجام مذهب تشیع را پذیرفت. این موعظه و ادله را المهنت از عبدالله فراگرفته بود.

عبدالله به تشیع این دو شخصیت برجسته بسنده نکرد؛ بلکه هدف اصلی او «راجه جی سنگیه» بود و می دانست که راجه نسبت به بت بزرگ به شدت ارادت و اخلاص دارد. این بت بزرگ در وسط سالن (بدون پایه و استوانه) در فضا معلق بود. برای عبدالله پس از تأمل و دقت معلوم شد که پیرامون این بت، جاذبه های مغناطیسی وجود دارد و همین محیط حساب شده مغناطیسی، بت را میان این سالن در فضا نگاه داشته و مانع از سقوط آن گردیده است. روزی به سراغ این سالن آمد و پوشش های مغناطیسی را از دیواره ها کند؛ در نتیجه بت بزرگ بر روی زمین سقوط کرد.

راجه حسن خلق خود را نسبت به المهنت و بهارمل از دست داده بود و سقوط بت، در این گِل رسوایی افزود و خشم راجه بالا گرفت و با سپاه زیادی معبد را در محاصره قرار داد. اما عبدالله در این میان پیدا شد و آیاتی از قرآن و ادعیه ای چند برخواند؛ آن هم در حالی که بدن راجه از شدت درد و رنج روحی ملتهب شده بود. لکن کار عبدالله مؤثر افتاد و راجه از تصمیم خود صرف نظر نمود و همین جریان باعث شد راجه اسلام آورد، و به مذهب تشیع درآید. [76] آنگاه عبدالله به «پتنه» و «سدهه پور» (که دو شهر از بلاد دکن بود) کوچید و از رهگذر دعوت خود هزاران تن بت پرست را وارد اسلام کرد.[77]

در دوران امامت امام زین العابدین علیه السلام ارادت و علاقة مردم سند به تشیع، بعد تازه ای یافت. یکی از همسران امام علیه السلام اهل سند بود.[78] پسری که او از حضرت به دنیا آورد، همان زید شهید بود. از زمانی که مسلمانان به سند حمله کرده بودند، وجود مذهب شیعه در شبه قاره هند در کتاب ها ثبت شده است؛ چنان که می بینیم، تذکره های آل محمد علیهم السلام در مولتان، از سال 760م آغاز شده و اولین مبلّغ شیعه مذهب، به نام علی به آن جا رسیده است.[79] عبد الله بن محمد که به فاصله پنج پشت شجره نامه وی به حضرت علی علیه السلام می رسد، برای تبلیغ به سند آمده بود.[80]

به گفته صاحب نزهة الخواطر می نویسد: «علمای شیعه به نحوی به تبلیغ مذهب شیعه پرداختند که در نتیجة آن، بیشتر مردم در سند و مولتان، شیعه مذهب شدند و حکومت شیعی به وجود آمد».[81]

عالمان و مبلغان وارسته  ای که گسترش تشیع و مکتب اهل  بیت علیهم السلام در هندوستان را نقشة راه خود قرار داده بودند و در راه رسیدن به آن جهاد مستمر نمودند کم نیستند؛ ولی برخی از آن بزرگواران شهرتی جهانی یافتند و تأثیری ماندگار و فراتر از زمان خود بر مردم و جامعه هند و حتی سرزمین  های فراتر از هند گذاشتند. اشاره  ای هرچند مختصر به آن ستارگان درخشان آسمان ایمان و محبت و داعیان عشق به اهل  بیت عصمت و طهارت علیهم السلام خالی از لطف نیست.

ـ شاه طاهر حسینی قزوینی

شاه طاهر رهبر«سادات خوندیه»، ساکن «خوند» در نزدیکی قزوین بود. وی در اوایل سال 926ق به دربار شاه اسماعیل پیوست و از جنبش بین المللی و جهانی کردن تشیع توسط شاه اسماعیل صفوی حمایت کرد. شاه طاهر در جمادی الاولی 926ق وارد بندر معروف «گوا» در سواحل غربی هند شد. او پس از ورود به هند، در شهر«پرنده» اقامت گزید و به تدریس علوم اسلامی، از جمله علم نجوم و مثلثات مشغول شد. شاه طاهر با علم و دانش خود، دانشمندان و علمای بزرگ سنی در حوزه نظام شاهی را تحت تأثیر قرار داد. تبلیغات عمیق و علمی شاه طاهر برای ترویج تشیع اثنا عشری، مردم منطقه حکومت نظام شاهی احمدنگر را جذب تشیع نمود. شاه طاهر در سال 928ق با استقبال رسمی سلطنتی، وارد احمدنگر شد و به عنوان مشاور اصلی «برهان نظام شاه» برگزیده شد. کتاب انشای شاه طاهر حسینی، دربردارندة نامه های سیاسی است که خود او پیش  نویس آن ها را تهیه کرده است. این نامه ها با نثری زیبا، نمونه های بی  نظیری از رویارویی با بحران ها را ترسیم می کند.[82]

در سال 936ق شاه طاهر از سوی برهان نظام شاه، عازم گجرات شد. وی در قصر سلطان گجرات (سلطان بهادر) با علمای برجسته سنّی آن منطقه، دربارة حقانیت تشیع مناظره کرد. سخنان گران بها و شیوای شاه طاهر، علما و دانشمندان سنّی را مبهوت کرد و اثری جاودانه از معنویت و معرفت تشیع بر آن ها باقی گذاشت. با تلاش های شاه طاهر، پیمان صلح بین گجرات و احمدنگر، بسته شد.[83]

شاه طاهر با وجود مسئولیت های سیاسی گسترده، در قلعة احمدنگر حوزة علمیه تأسیس کرد. او هفته ای دوبار در این حوزه تدریس می کرد و همه علمای پایتخت (احمدنگر) در آن شرکت داشتند.

در سال 944ق پسر برهان (شاهزاده عبدالقادر) به شدت بیمار شد؛ به گونه ای که پزشکان مسلمان و هندو نتوانستند او را درمان کنند. وقتی برهان نظام شاه از زنده ماندن فرزندش ناامید شده بود، شاه طاهر از او خواست تا نذر کند که اگر فرزندش شفا یافت، او دستور دهد خطبه را به نام دوازده امام علیهم السلام در سراسر سلطنت بخوانند. برهان شاه نیز چنین کرد و پسر بیمار او در شب آن روز به طور معجزه آسایی شفا یافت. پس از این واقعة تاریخی، شمار بسیاری از درباریان برهان، اشراف عالی رتبه و خدمت گزاران، مذهب شیعه اثنا عشری را پذیرفتند. بدین سان، خطبه به نام دوازده امام علیهم السلام خوانده شد و شیعه اثنا عشری به عنوان مذهب رسمی سلطنت نظام شاهی احمدنگر اعلام گردید.[84]

پس از این، شاه طاهر عده زیادی از متفکران شیعه را از ایران، عراق و از مناطق شبه قاره هند ـ از جمله گجرات و آگرا ـ گردآورد تا مذهب شیعه اثنا عشری را در سلطنت نظام شاهی احمدنگر تقویت کرده و گسترش دهند. در میان علمای شیعه  ای که

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اهل البیت علیهم السلام، ،
:: برچسب‌ها: محمد اسعدی, حکومت های شیعه هند, هند, شبه قاره, مکتب اهل بیت علیهم السلام, عوامل گسترش اسلام, فصلنامه امامت پژوهی 2, امامت پژوهی,
ن : علی حسین زاده
ت : یک شنبه 31 خرداد 1393


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.